باران بی رحمانه میبارید و خود را به شیشه اتاق میکوبید،سرو صدا باز هم در اتاق نشیمن شروع شدچشمان آبی اش خسته و غمگین بود شنل سیاه رنگش را به تن کرد و از پنجره بیرون پرید میدانست اگر در خانه میمیاند قطعا یا دوباره از دست آن مرد کتک میخورد یا دوباره مادرش با او دعوا میکرد به سمت خروجی شهر دوید سرش را بالا گرفت لبخندی بر لب های صورتی رنگش نشست دریا تنها چیزی بود که اورا خوشحال میکرد به سمت ساحل دوید سنگ های سیاه غول پیکر ساحل را در بر گرفته چشمانش از ساحل طوفانی به پیرمردی در کنار قایقی قرمز رنگ رفت پیرمردی قد بلند با ریش و موهای سپید پیرمرد نگاهی به او انداخت صورتی بی حس داشت چراغ نفتی اش را برداشت و به سمت کلبه ای بالای سخره ها راه افتاد پسر هم دنبال او راه افتاد تا نزدیک به خانه ی پیرمرد کلبه ای کوچک و قدیمی بود نزدیک تر شد که ناگهان پیرمرد در خانه را باز کرد و با صدایی ارام گفت:"بیا تو هوا سرده"
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
یه سال هی به اکانتت سر میزنم ولی هیچ تستی نزاشتی ولی یه هفته که چک نکردم سه تا تست ساختی خیلی بی انصافیه :-
جرررر دلم برات تنگ شده بود خدایی🌚
منم همینطور
از همین تربیون ها بوس به کلت🌚
♡U♡
قلمت فوق العادس
ممنونن:>>>
فقط یه سوال : مامانش رو اون آقاهه کشت ؟ 😂به خاطر. افکار کاراگاهیم من رو ببخش😂
نفهمیدم ولی کسی کسی رو نکشته داداشم🗿
آهان😂
عالللللللللییییی بود 🥴 بازم بنویس ،داستان فوقالعادهای بود وایی خیلی خوبی هم میداد ،بنویس بازم 😭
مرسی^^